در را به روی من نبند بر اشک من هرگز نخند
امیدی نیست بر عشق تو من خود از اینجا می روم
آهسته ران ای ساربان تندی مکن با کاروان
شرم کن تو از این آسمان من خود از اینجا میروم
آتش به جانم کرده ای روح و روانم برده ای
دستی غریب در دست توست من خود از اینجا میروم
کاشانه ام رفته ز دست بالا نمی آید نفس
گشتی به هرکس هم نفس من خود از اینجا می روم
ای صاحب کون و مکان ای دار دارِ بی کران
سهمی ندارم زین جهان من خود از اینجا می روم
نظرات شما عزیزان: