این همه آدم و اندازه ی یک دنیا درد
چه کنیم آخر این قصه من وما با درد؟
من دلم می شکند قصه تمامش این نیست
تازه این اول راه است ببین کو تا درد
اولش گفتم از این شانس بد است این نکبت
بعد دیدم که نه من بلکه تمام ما درد...
جامعه مثل کلافی است، گره خورده به هم
یک نفر دردسر و یک دو نفر هم پا درد...
تفرقه درد بزرگی است، اگر می دانیم
سهم ما چیست که کردیم سکوت الا درد؟
بازمی خواست سیاسی بشود حرف دلم
با تشر گفتمش ای دل که خفه خون... یا درد
جای کس نیست کسی تا که بفهمد دردش
این همه آدم واندازه ی یک دنیا درد...
نظرات شما عزیزان:
مینا
ساعت10:40---14 خرداد 1391
ممنون