دیروز طوافی داشتم در حرم دل
یادت آتش میزد دل سوخته را
تلالو خورشید یاد آور تشنگی
همراه با بی قراری
تپشهای جان کندن دل
.
.
.
ولی چه زود دیر شد
و در راه بر گشت
باران صمیمانه
نوازش می کرد گونه را
راستی
با چشمان اشک آلود
شیشه باران زده را دیده ایی ؟
آسمان هم برای من میگریست
چه همراهی صادقانه ای
آسمان از دل من ابری شد....
نظرات شما عزیزان: