کودکی دیدم ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پر پر می زد
نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید
من گدایی دیدم در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته ی خربزه می برد نماز
من الاغی دیدم ینجه را می فهمید
در چراگاه ( نصیحت ) گاوی دیدم سیر
شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت : ( شما )
نظرات شما عزیزان: