سـَـرد شـُـدے !
بـﮧ افتخـارتــ یـَخبـَنـدان میشـَـوم !
حــالا هـے خـاڪـِستــَرِعشـقمان را فــوت ڪـُـن
ببینــَم بـدونِ چـوبــ ِخـُشڪــِ احسـاسـاتــِ مـَن
میتـوانے شـُعلـﮧ وَرش ڪنے!؟
روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
نگذار هر کسی از راه رسید
با ساز دلت
تمرین نوازندگی کند...
كودكی فال فروش را پرسیدم:
چه می كنی؟؟؟؟؟
گفت: به آنهایی كه در دیروز خود مانده اند ، فردا را می فروشم
دیگـر نمی گویم گشتـم نبــــود، نگـرد نیست!
بگذار صادقانه بگویم،
گشتیم!
اتفـاقـاً بـود! فقط مـالِ مــا نبـود !
شما بگردیـد! لابد مــال شمـاست ...
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است…!
ادعایشان آدمیت، کلامشان انسانیت، رفتارشان صمیمیت… !
حال ، من دنبال یکی میگردم که نه آدم باشد، نه انسان، نه دوست و رفیق صمیمی!
تنها صاف باشد و صادق… پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن.. !
هیچ نگوید… فقط همان باشد که سایه اش میگوید ….!
داره میباره بارون و تو نیستی
شده این خونه زندون و تو نیستی
چقدر حسِ بدیه حسِ تنهایی
دارم میشکنم آسون و تو نیستی
دارم میشکنم آسون و تو نیستی
دارم از بین میرم توی این دلتنگی
داره دل میگیره بی تو از بیرنگی
دارم از بین میرم توی این خاموشی
نمیشه با نبودت ساده سر کرد
نمیشه سالم از این غم گذر کرد
داره میباره بارون و تو نیستی
شده این خونه زندون و تو نیستی
چقدر حسِ بدیه حسِ تنهایی
دارم میشکنم آسون و تو نیستی ...
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتیست که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسّم ، به تکلّم ، به دل آرایی تو
به خموشی به تماشا ، به شکیبایی تو...
پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم
خاطر آکنده یاد ....
از بزرگی پرسیدن خوش می گذره؟؟
-گفت خوش میگذره مال قدیم بود ،
الان دیگه فقط خوشیم که می گذره... !!
ڪـﮧ آدم بـﮧ خودش میگـﮧ :
چے فڪر میڪردیم و چے شد . . . !
اینهمه زیبایی در اطرافم ، گلستان پر از گل در کنارم، اما ...
اما چشمانم ساعتهاست که خیره به چشمان تو است.
به عشق بودنت ، عشق را دوست دارم ، به عشق بودنت با تو بودن را دوست دارم
به عشق بودنت فریاد زدن را دوست دارم
میخواهم فریاد بزنم که تا دنیا دنیاست و آسمان بالای سر ماست
به عشق تو زندگی کردن را دوست دارم.
سخت ترین لحظــات زندگــی ام جایی ســـت كه بخاطر دیگـــــران لبخــــنـــــــــــد میزنم...
و بخاطــر تـــــــو از درون می گریــــم....
پس سهـــــــــم خــــــــــــــودم كجاست....؟؟
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...
...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..
گاهی دلم میخواد وقتی بغض میکنم
از آسمون بیای پایین
اشکامو پاک کنی
دستمو بگیری و بگی:
اینجا ادما اذیتت میکنن؟!!!
بیا بریم...
به " خیلی دوستت دارم " های من
هر روز چندین " خیلی " دیگر اضافه می شود
ومن هنوز
اعتراف دوستت دارم های دیروز را کامل نگفته
باید
به چندین دوستت دارم دیگر
اعتراف کنم
این است درد تازه ای
که تازه گی ها به آن مبتلا شده ام ......
یادمان باشد... یادمان باشد!
هر پس موندهای که من زمین می اندازم قامت یه نفرو خم میکنه...
من انتظارِ تو را می کِشم...
تو مرا از انتظارت می کُشی ... !!!
لعنت بر هر چه فتحه و کسره و ضمه,...!
یکی بود یکی نبود
یه وقتی میاد
با تمام وجود شروع میکنی به سوختن و شعله ور شدن
با هر شعله ای خواهی دید که چه حقیقتهایی بود که ندیده بودی
حقیقت همیشه بود ...این تو بودی که نبودی