نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, توسط رضا |

فقط چند لحظه کنارم بشین
یه رویای کوتاه تنها همین
ته آرزوهای من این شده
ته آرزوهای مارو ببین
فقط چند لحظه کنارم بشین
فقط چند لحظه به من گوش کن
هر احساسیو غیر من توجهان
واسه چند لحظه فراموش کن
برای همین چند لحظه یه عمر
همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یک رویارو بامن بساز
همه آرزوهامو ازمن بگیر

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, توسط رضا |

کجایی؟

.

.

.

.

.

آخ دلم . کاش نمی تپید . بیا عزیز رضا . دلتنگتم

همین.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, توسط رضا |

همیشه خاک گلدان کسی باش که اگر ساقه اش به ابرها رسید. فراموش نکند ریشه اش کجا بوده است

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, توسط رضا |

وقتی کسی حالش بده
بهش نگید
.
.
ای بابا اینم می گذره ،

نگید درست می شه،

نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش

نمی خواد بخنده. خنده اش نمیاد غصه داره.
می فهمین؟

غصه….

نوشته شده در تاريخ شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, توسط رضا |

اگر بر هر چه شادیست در جهان چشم بربندم

هیچ غمی نیست

آن شور نگاه تو کفایت همه عمرم

شاد باشم

دلشاد شوم از تو وزآن طرز نگاهت

لبریز شود کاسه ی مهرم ز صدایت

ز کلامت

لمست چو کنم روح من از شوق به پرواز

در عرصه ی گیتی چه شادان

چه سرافراز!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, توسط رضا |


به بالشی که زیر سرمون میذاریم میشه دروغ گفت ؟

چی بگیم ؟ بگیم خواب بودیم و خواب بد دیدیم ؟

خر که نیست ! بالشه ! میفهمه !

نه بالش جان ، دلـــَــم بـــَــراش تـــَـنـگ شـــُده بــود !

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رضا |
تو ای تنها ببین من را کنار مرز تنهایی

تنم خسته رهم خسته دلم در اوج تنهایی

ز تنها بودنم ای دل خلاصی نیست باور کن

رهایی را نمی بینم ز دست دیو تنهایی
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.
هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند باقلب من کرد..
زیبا بود اما شوخی بود...‏!‏
حالا تو بی تقصیری...‏!‏
خدای توهم بی تقصیر است...‏!‏
من تاوان اشتباه خود راپس میدهم
تمام این تنهایی تاوان‏"جدی گرفتن ان شوخی‏"است...‏!‏

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،

اما دلـــــــــــت

میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند

جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر....

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

اهے آنقدر دلتنگت میشوم که دوست دارم ببینمت.. حتی با دیگرے....

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

ﻋﮑﺲ ﺗﻮ
ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺗﻮ
ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ! …

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻱ
ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻧﺎﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺑﻲ ﺩﺭﻣﺎﻥ
ﮔﺎﺯﺕ ﺑﺰﻧﻢ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﻣﻴﺸﻮﻡ
ﺩﻭﺭﺕ ﺑﻴﺎﻧﺪﺍﺯﻡ ﻣﻴﺪﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﭼﺸﻴﺪﻧﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺸﻴﺪ
ﻣﺮﺗﺐ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﻴﻜﻨﻢ
ﻭ ﺗﻮ ﻏﺮﻕ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﺑﺮﺯﺧﻲ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

آسمـان هـم کـه بـاشی

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, توسط رضا |

بعضی وقتا آدما
الماسی تو دست دارن…
بعد چشمشون به یه گردو میفته
دولا میشن تا گردو رو بردارن
الماس میفته تو شیب زمین
قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره…
میدونی چی میمونه؟
یه آدم…
یه دهن باز…
یه گردوی پوک…
یه دنیا حسرت…

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, توسط رضا |
از این دوری طولانی

منو ببر به دورانی

که هر لحظه تو اونجایی

زیر بارون تنهاییییییی

منو ببر به اون حالت.....همون حرفا ..

همون ساعت

به اندوه غروبی که

به دل شوره ی خوبی که

تو چشمام خیره میمونی

به من چیزی بفهمونی ...

منو ببر به اون حالت.....همون حرفا ...

همون ساعت...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, توسط رضا |
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط رضا |

"تــــــــــــو" كه تو قصه نباشی

از تمام قصه سیــــــــــــــــــــــــــــــــرم...


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط رضا |
دوست داشتن , نه در ازدحام روز گم می شود

و نه در خلوت شب


خفته یا بیدار , دوست می دارمت ...!
نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط رضا |

 

 
زمــانــه غــریـبـی ستــــ


دیگـَـــر دلتــنـگـی هـــایَـــم را


بیــصــدا در پــرانتــزهــا حبـس مـی کنَـــم


کــه اگَـــر وقتـــ نـــداشتــی نخـــوانـــی . . .

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.